عشق و ديوانگي
دخترانه
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
دنیای این روزای من
وروجک چشم سیاه
کلبه ی کاغذی
ورزشی
موسسه راه زندگی
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آموزشی و آدرس دخترانه.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 139
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 154
بازدید ماه : 243
بازدید کل : 70875
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 41
تعداد آنلاین : 1


نويسندگان
شیوا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:عشق و دیوانگی,داستان,, :: 8:37 :: نويسنده : شیوا

" قايم باشك..."

همه از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا" فرياد زد : من چشم ميگذارم. و از آنجايي كه هيچ كس نمي خواست دنبال ديوانگي بگردد، همه قبول كردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.

ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را بست و شروع كرد به شمردن: يك ... دو ... سه ...
همه رفتند تا جايي پنهان شوند.

لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد
خيانت داخل انبوهي از زباله ها پنهان شد
اصالت در ميان ابرها مخفي شد
هوس به مركز زمين رفت
دروغ گفت به زير سنگ ميروم ولي به ته دريا رفت
طمع در كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد .

و ديوانگي مشغول شمردن بود: هفتادونه ... هشتاد ... هشتادويك ...
و همه پنهان شده بودند بجز عشق كه همواره مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد و جاي تعجب هم نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است.

در همين حال ديوانگي به پايان شمارش رسيد. نود و پنج ... نود و شش ... نود و هفت ...
هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و در بين يك بوته گل رز پنهان شد. ديوانگي فرياد زد : " دارم ميام، دارم ميام..."

اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود زيرا تنبلي ، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود.
لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود . دروغ در ته درياچه و هوس در مركز زمين يكي يكي همه را پيدا كرد.
بجز عشق.
او از يافتن عشق نااميد شده بود . حسادت ، در گوشهايش زمزمه كرد : " تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او پشت بوته گل رز است."

ديوانگي شاخه چنگك مانندي را از درخت كند و با شدت و هيجان آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صداي
ناله اي متوقف شد.
عشق از پشت بوته بيرون آمد. با دستهايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون ميزد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود. او نميتوانست جايي را ببيند.
او كورشده بود.

ديوانگي گفت : من چه كردم، چگونه ميتوانم تو را درمان كنم؟
عشق پاسخ داد : تو نميتواني مرا درمان كني اما اگر ميخواهي كاري بكني راهنماي من شو.
و اينگونه شد كه از آن روز به بعد ...

عشق كور شد و ديوانگي همواره همراه اوست.


نظرات شما عزیزان:

کلبه ی کاغذی
ساعت12:52---14 آبان 1390
واقعا جالب بود.شیوا خنم گرون نباش اینطرف ها هم بیا نترس نمک گیر نمیشی.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: